کد مطلب:35521 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149
وه كه چه سبز و شیرین است. خدایا دلم از تو نومید نیست طمع بسته داریم بر نعمتت چنان بخششت هست اندر نظر چنانی تو بر خلق، روزی رسان بزرگست انعامت اندر نظر ز لطف تو باشم به جان، شادمان در اینجا نه اكنون نكو بنگرید فراوان بود آرزوهایمان نپاید بسی دیر این آرزو فرود آید آهسته ز اوج هوا كه این آرزومند محكم حصار بزودی نماید جلای وطن به ناچار خود دور از آشنا چراگاه سبز است و شیرین نهال نیرزد بدین پایه سرزندگی خردمند شیرینی ابتدا شتابان به هر كار، دنیاپرست ولی فیلسوفان بدین حرص و آز شناسند بی عقل دنیاپرست [صفحه 207] به خویش آمده بازدارید هوش ببینید با عشق تقوا و دین تو دارائی خود ببر زین دیار مجوئید جز روزی خویشتن پلی هست دنیا سوی آن جهان [صفحه 208]
«هی حلوه خضراء»
جز این در، دری جای امید نیست
چو چشم خرد بنگرد رحمتت
كه از دل كند ریشه یاس بر
كه محروم از او نیست اندر جهان
نه از طاعتت عقل پیچیده سر
كه هر دم نوازش نماید بجان
به سر برده هر دم به بیم و امید
چه دور و درازست این آرمان
كه سست است و ناچیز بنیان او
فرو رفته در لجه های فنا
شود ایمن از گردش روزگار
كشد رخت از خانه خویشتن
كند جا به نزدیك بیگانه ها
چه زیبا شود جلوه گر در خیال
بدان خشكسالی و پژمردگی
نپذیرفته بر تلخی انتها
نه آرام دارد نه خواب و نشست
به دندان بگیرند انگشت باز
چو یابند دلخواهشان خوار و پست
گشایید بر خویشتن چشم و گوش
چه كردید پیدا در این سرزمین
جهان را به دنیاپرستان گذار
كه افزون طلب شد به رنج و محن
اگر رستگاری تو این را بدان
صفحه 207، 208.